«عمّار یاسر» از اصحاب خاص پیامبر (ص) و از نخستین ایمان آورندگان، در مکه و در حدود 44 سال قبل از بعثت به دنیا آمد.
پدرش «یاسر» نام داشت که از مردم یمن بود و بعدها در مکه ساکن گشت. سمیّه، مادر عمار، کنیز ابوحذیفه بود. او کنیزش را به همسری یاسر در آورد و یاسر از آن زن صاحب فرزندی شد که نام او را عمار گذاشتند. ابو حذیفه بعدها عمار را از قید رقیّت آزاد کرد و از این رو از موالی بنی مخزوم به حساب آمد
اسلام آوردن عمار و خاندان او:
بعد از بعثت پیامبر و بعد از دعوت مخفیانه سه ساله، پیامبر (ص) دعوت خود را آشکارا آغاز نمود. عمار به همراه پدر و مادر و برادرش (عبدالله) در سال پنجم بعثت به حضور پیامبر آمد. و مسلمان شدند و اینان سی و چندمین نفری بودند که اسلام آوردند، در حالی که عمار حدوداً 48 سالی داشت.
ابن حجر مینویسد:
«عمار یکی از هفت نفری بود که اسلام خود را آشکار کردند.»
هنگامی که خاندان عمار، اسلام خود را آشکار ساختند قبیلۀ بنی مخزوم، هم پیمان آنها، بسیار ناراحت و عصبانی شدند و هِشام بن عمرو که در میان مسلمانان به ابوجهل مشهور بود و ریاست قبیلۀ بنی مخزوم را بر عهده داشت، شروع به انواع مزاحمتها و شکنجهها به خاندان عمار نمود که از جمله شکنجهها؛ آهن گداخته از آتش، تازیانه و خواباندن روی ریگهای سوزان سرزمین مکه بود.
پدر و مادر عمار، در سن پیری تحت سختترین شکنجۀ مشرکان به مقاومت ادامه دادند. این أثیر در این باره مینویسد: «مشرکان مکه، سه نفر (عمار، یاسر، سمیه) را در گرمترین مواقع مجبور میکردند که خانۀ خود را ترک بگویند و در زیر آفتاب گرم و باد سوزان بیابان به سر ببرند. این شکنجه آن قدر تکرار شد که «یاسر» در آن میان جان سپرد. «سمیه» به أبوجهل پرخاش نمود و آن مرد سنگ دل و بی رحم تیزۀ خود را، در قلب وی فرو بُرد و او را کُشت.»
پس از کشته شدن یاسر و سمیّه و عبدالله از عمّار خواستند که از پیغمبر (ص) بیزاری بجوید و از اسلام برگردد و بتها را به نیکی یاد کند وگرنه شکنجه ادامه دارد.
او که چگونگی مرگ پدر و مادر و برادرش را دیده بود، برای حفظ جان خود، دست به تاکتیک و تقیّه زد. در ظاهر به زبان، خواستۀ مشرکان را گفت و نجات یافت. این خبر به پیامبر (ص) رسید و بعضی عمار را غایبانه محکوم کردند. ولی پیامبر (ص) سخن آنها را رد کرد و فرمود:
«إنَّ عَمّاراً مُلِئَ ایماناً مِنْ قَرْنِهِ إلی قَدَمِهِ وَ اُخْتَلَطَ الایمانُ بِلَحْمِهِ وَدَمِهِ»[5]
یعنی همانا سراسر وجود عمار، از فرق سر تا قدمش مملو از ایمان میباشد و ایمان با گوشت و خون او آمیخته است. بعد آیۀ 106 سوره نحل نیز در تأیید عمار نازل گردید. رسول گرامی اسلام (ص) به عمار فرمود:
«اگر باز هم از تو خواستند، چنان کن»[6] یعنی تقیّه را تکرار کن.
عمار، همراه پیامبر (ص):
عمار، آنچنان به پیامبر (ص) نزدیک بود که خود میگوید:
«کُنْتُ تِرْباً لِرَسولِ اللهِ فی سِنِّهِ، لَم یَکُنْ أَحَدٌ أَقْرَبَ إلیه مِنّی»[7]
من دوشادوش رسول خدا بودم هیچ کس مثل من به آن حضرت نزدیک نبود. شاید بر همین اساس بود که پیامبر (ص) فرمود: «إنَّ عَمّاراً جِلْدةٌ بَیْنَ عَیْنی وَ أَنْفی»[8] همانا عمار پوست بین چشمان و بین من است.
پس از هجرت و ورود عمار به مدینه، در ساختن مسجدالنبی بسیار فعال بود، چنان که پیامبر (ص) به او فرمود: آنقدر به خود زحمت نده. عمار گفت: دوست دارم در ساختن مسجد شرکت کنم. و همانجا بود که پیامبر (ص) دستی بر شانۀ عمار زد و فرمود:
«إنّکَ مِنْ أَهْل الجَنَّه تَقْتُلُکَ الفِئَةُ الباغِیَةُ»[9]
یعنی تو اهل بهشت هستی، قوم ستمگر تو را میکشند.
سیره نویسان، در مورد شرکت پرتلاش عمار در جنگها چنین نوشتهاند که «عمار» در همۀ جنگهای پیغمبر و در بیعت رضوان همراه رسول خدا (ص) شرکت نمود. در جنگ بدر قهرمانیها نشان داد و آزمایشهای رزمی را، چنان که باید، به انجام رسانید.
شهادت:
نقل شده است که در جنگ صفین، عمّار پیش از شهادتش، بر اثر تشنگی زیاد آب طلبید. مردی گفت: آب در اینجا نیست. در این هنگام پسر بچهای به نام «راشد» شربتی از شیر برای او آورد.
عمار به او گفت: «از دو ستم رسول خدا (ص) شنیدم که فرمود: آخرین ره توشۀ تو از دنیا قدحی از شیر است.»[19] عمار شیر را نوشید و برای چندمین بار به دشمن حمله کرد تا این که دو نفر از نفرات دشمن به نامهای «ابو العادیه الفزاری» و «ابن جون سکونی» به سوی عمار آمدند اولی ضربتی سخت بر عمار زد که بر زمین افتاد و دومی سر از بدن عمار جدا کرد.[20]
عجیب این که، آن دو نفر به خاطر دریافت جایزه با هم ستیز کردند و هر کدام میگفتند: من عمار را کشتم. عمرو عاص این سخن را شنید و به آنها گفت: «سوگند به خدا، این دو نفر با هم ستیز نمیکنند مگر برای آتش دوزخ.»[21] شهادت عمار در ماه ربیع الاول سال 37 (در 93 سالگی) اتفاق افتاد.
امیرالمؤمنین (ع) وقتی بین کشتهها جنازۀ عمّار را دید با چشمانی اشکبار فرمود: «انالله و اناالیه راجعون، هر کس قتل عمار را بزرگ نشمرد و غمگین نشود از اسلام حظّ و بهرهای نبرده است.»[22] سپس شخصاً بر جنازۀ عمّار نماز خواند و مطابق وصیّتش، او را با همان لباس جنگی به خاک سپرد. مرقد شریف وی در سرزمین صفین (در کشور سوریۀ کنونی و منطقۀ رُقّه) قرار دارد.
«عمّار» بی شک بزرگمرد تقوا و کمالات است زیرا پیامبر اکرم (ص) فرمودند: «إشْتاقَت الجنّةُ إلی أربعةٍ؛ عَلّیٍ و عَمّارٍ وسَلمانٍ وبِلالٍ»[23] بهشت مشتاق دیدار چهار نفری است و آنها؛ علی (ع) و عمار و سلمان و بلال است.