دوشنبه 31 اردیبهشت 1403
EN

اربعین حسینی

اخبار

با کاروان عشق (2) جرعه بلا با او سر نکشیدند!

27
0

حماسه کربلا، سرشار از روایت های ناب و لحظه های عشق و ایمان و ایثار است؛ حماسه ای همیشه درس آموز و افتخار آفرین.

حجت الاسلام والمسلمین دکتر «حمید احمدی» نویسنده، مدرس دانشگاه و رییس کمیته فرهنگی و آموزشی ستاد اربعین در سلسله گفتارهای «با کاروان عشق» در پایگاه اطلاع رسانی حج گوشه هایی از این لحظات ناب را روایت می کند.

 

او در شماره نخست، ماجرای آب دادن امام و یارانش به لشکر دشمن و اسب های تشنه آنها را پیش از رسیدن به کوفه روایت کرد و در این شماره، از سرگذشت «طرماح بن عدی» می گوید؛ کسی که دچار تردید شد، دیر تصمیم گرفت و دیر به کربلا رسید. همانند سماعه بن بدر که او هم از جاماندگان قافله امام (ع) بود.

 

 

 

 

 

جرعه بلا با او سرنکشیدند!

 

● به همراه سه مرد کوفی از شهر بیرون زده و مخفیانه راهی بیابان شده است.

 

 در نزدیکی کربلا خود را به امام می رساند.

 

راهنمای آنان بود!

 

اسب نافع بن هلال را که در سپاه امام است با خود آورده اند تا به او برسانند . ︎

 

در دل سیاهی شب طی مسیر می کردند تا از دید سپاه عبیدالله در امان باشند .

 

اشعاری را با خود در تاریکی و زیر سوسوی نور ستارگان در وصف امام‌ زمزمه می کنند:

 

• یا ناقَتی لا تَذعَری مِن زَجری‌

 

و شَمِّری قَبلَ طُلوعِ الفَجرِ

 

بِخَیرِ رُکبانٍ و خَیرِ سَفرِ

 

 حَتّى‌ تَحِلّی بِکَریمِ النَّجرِ

 

الماجِدِ الحُرِّ رَحیبِ الصَّدرِ

 

أتى‌ بِهِ اللَّهُ لِخَیرِ أمرِ

 

ثَمَّتَ أبقاهُ بَقاءَ الدَّهرِ

 

ای شتر من! از راندنم مترس و پیش از سپیده دم مرا به همراه بهترین سواران و نیکوترین مسافران به پیشگاه شخصیتی با نژاد گرامی فرود آور.

 

نزد خاندان پیامبر که خاندان افتخارند.

 

آنان بزرگانی سفید و درخشنده روی اند و نیزه دارانی با نیزه های گندمگون ؛

 

آن که جدش ارجمند و خود نیز فراخ سینه است ،

 

خداوند او را برای بهترین کار آورده است.

 

خداوند او را تا روزگار باقیست ، نگه دارد. ︎

 

هنگامی که به خدمت امام در چادرش رسیدند نیز این اشعار را نزدش خواندند!

 

 

 

● امام به احترام شان برخاست

 

-سلام علیکم ! امید دارم آنچه خداوند برای ما اراده کرده است، خیر باشد؛ چه کشته شویم و یا پیروز گردیم! ︎

 

آمدن شان را به حر اطلاع دادند .

 

خدمت امام آمد و درخواست دستگیری و استردادشان را دارد . ︎ نگران و بی قرار خود را در پناه امام قرار داده و مضطربانه به هم نگاه می کنند و به چهره حر می نگرند که اصرار بر برگرداندن شان دارد !

 

●امام سخت مخالفت می کند .

 

- از یارانم هستند از آنان دفاع خواهم کرد!

 

نمی توانی برشان گردانی !

 

حر با مخالفت و مقاومت امام بر می گردد .

 

●امام اشاره می کنند که بنشینند.

 

-بنشینید .

 

خود و همراهانش را معرفی می کند: طِرِمّاح پسر عَدِی از قبیله طائی ام، در همین حوالی با طایفه ام سکنی دارم و این سه مرد از کوفه اند که بزرگ شان " مَجمَعِ بنِ عَبْدالله العائذی" است .

 

- از فرستاده ام خبر دارید؟

 

به کوفه رسید؟

 

- کدام فرستاده ؟

 

- قَیس بن مُسْهِر صیداوی ︎

 

سرها را پایین انداخته و لحظاتی سکوت چادر را فرا می گیرد!

 

- چگونه به شهادت رسید؟ ︎

 

- حصین بن نمیر او را دستگیر و نزد پسر زیاد برد. از او خواست که علیه شما در جمع سخن بگوید اما او در مدح شما و پدرت شجاعانه سخن گفت و آمدنت را اعلام کرد! او را از بام قصر به زیر انداختند !

 

●اشک های امام جاری شد .

 

- فَمِنهُم مَن قَضىٰ نَحبَهُ وَ مِنهُم مَن یَنتَظِرُ ۖ وَما بَدَّلوا تَبدیلًا.

 

" برخی از آنان(مومنان) کسانی اند که به عهد خویش وفا کردند و برخی دیگر در انتظار شهادت نشسته اند و هیچ تغییری در عهد خویش نداده اند.

 

● سخت به امام ارادت دارد و علاقه مند است ، اما هنوز تردید رهایش نمی کند!

 

بین ماندن و رفتن نزد زن و بچه هایش !

 

جدال سخت در او در می گیرد!

 

آذوقه هایشان را چه کنم و خرجی شان را به که بدهم که به آنان برساند ؟

 

خداوند بزرگ است!

 

امام چه خواهند گفت ؟

 

مردم چه خواهند گفت ؟

 

• نه ، آنها منتظرند و چیزی نزدشان برای امرار معاش نیست. تنها و بی سرپرست در طایفه بدون آذوقه؛ بر آنها چه خواهد گذشت؟

 

- از مردمی که پشت سر گذاشتید چه خبر دارید ؟

 

مَجمَعِ بنِ عَبْدالله نگاهی به اطراف می کند و می گوید: به اشراف و بزرگان رشوه های کلانی داده شد و کیسه هایشان پر گردیده ،تا دلشان را به دست آورند و به طور کامل دلداده آنها شوند؛ از این رو آنان علیه شما متحد شده اند .

 

سایر مردم دلهایشان به سوی شماست ولی شمشیرهایشان فردا به سوی شما کشیده خواهد شد.

 

● سکوت و آرامش امام، طرماح را ترغیب می کند تا سخنانش را ادامه دهد و امام را از رفتن منصرف سازد .

 

کمی روی پاهایش جابجا می شود و ادامه می دهد :

 

من روز قبل از خارج شدنم از کوفه جمیعت انبوهی را شاهد بودم که تاکنون چنین اجتماعی را ندیده بودم ، وقتی جویا شدم ، گفتند آنها گرد آمده اند تا از آنان سان دیده شود و بعد به سوی حسین گسیل شوند!

 

امام همچنان آرام نشسته، به سخن او گوش سپرده و آن سه مرد کوفی در حال تماشای این گفتگو روی زانوها نشسته و گردن ها به سمت ایشان کشیده تا سخنان شان را بشنوند .

 

اصرارش ادامه دارد: ترا به خداوند سوگند حتی یک وجب جلوتر نرو !

 

شما را به منطقه کوهستانی صعب العبور " اجا" می برم که در اختیار قبیله ماست و در حوادث مختلف در مقابل هجوم حکومتی ها و یاغی ها مقاومت کرده‌اند و به خاطر موقعیتش هیچ دشمنی به این منطقه وارد نشده و بر آن دست نیافته و ما هیچ گاه تسلیم نشده ایم!

 

خودم با شما می آیم تا شما را بدانجا برسانم و قبایل " اجا " و "طی" را به سوی شما می خوانم و یقین دارم که مدت ده روز بیست هزار نفر برای یاری تان بر انگیزم که برای شما شمشیر بزنند.

 

● امام نگاهی به صورت طرماح می اندازد .

 

- خداوند تو و قومت را جزای خیر دهد ،

 

ما با سپاه حر پیمانی بسته ایم که امکان برگشت برای ما میسر نیست!

 

● تلاشش را بی ثمر یافت و از انصرافش مأیوس شد!

 

کار خودش را سخت‌تر دید و تردیدش همانند عزم امام فزونی گرفت !

 

نگران است اما می گوید :

 

اجازه بدهید تا آذوقه هایی که از کوفه برای خانواده ام تهیه کرده ام به آنان برسانم . خرجی شان هم نزد من است، به ایشان تحویل می دهم و ان شاءالله به شما ملحق می شوم . اگر به شما رسیدم به خداوند قسم که از یارانت خواهم بود.

 

- اگر قصدت چنین است شتاب کن !

 

● امام نگران است که گرفتار سپاه کوفه شود که سخت مراقب اوضاع و رفت و آمدها هستند.

 

● به سرعت اردوی امام را ترک می کند و روانه خانواده اش است.

 

آذوقه ها و خرجی شان را تحویل داده و چند روزی در تردید بین رفتن و ماندن نزد خانواده مانده است اما دلش را در چادر نزد حبیب خدا جا گذاشته است .

 

به فکر فرو می رود و سیمای او را تجسم می کند، سلام دلکش امام بی قرارش ساخته ! و اشک های امام ، به او نهیب می زند و به برگشت شائقش می سازد.

 

شاید علقه به خانه و بانوی خانه و کودکان و... برای برگشت سنگینش و زنجیر بر پایش افکنده !

 

از کنجکاوی همسرش که مدام پرسش از دگرگونی حال و روزش می‌کند هم کلافه است! ︎

 

بالاخره اراده رفتنش بر ماندن فائق شد و تصمیم می گیرد که برگردد. ︎

 

سوار بر مرکب و شتابان راه منطقه و منزلگه "عذیب الهجانات " را در پیش می گیرد.

 

ماتش زده ، نمی خواهد باور کند که دیر رسیده! به اطراف چشم می دوزد و خاک ها را می پوید تا رد و نشانی از آنان بیابد !

 

به خاک خیره شده می بویدش و لحظاتی به آسمان زل می زند ! سرگشته ای دیگر او را نظاره می کند از حال پریشانش ،

 

اسرارش می خواند !

 

او که خود سرگردان و حیران است و به همه جا چشم دوخته به انتظار است .

 

گر چشم دوختم به تماشای این و آن

 

می خواستم که از تو بیابم نشانه ای

 

•خودش را به او نشان می دهد و نزدیکتر می رود .

 

- سماعه بن بدر از جاماندگان قافله ام ،

 

اگر به سراغ حسین آمدی او کشته شد!

 

تاب وتوان ایستادن ندارد.

 

دست به زانو گرفته، روی خاک ها می نشیند و آن را می بوید و می گرید !

 

نه بوی خاک نجاتش می دهد و نه شمارش ستارگان تسکینش! •کجا؟

 

در دشت داغ نینوا !

 

آنجا که او خفته است ،

 

شنزاری داغ که قلب من است!

 

السلام علیک یا مظلوم !

نظر دهید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.